باز رعشهی زمین و باز سوز سرما و باز در دلِ شب. این رعشه را سر باز ایستادن نیست، لیکن آوارِ بیتدبیری را سر باز ایستادن هست؟ کجا رعشه زمین بلای آسمانیست؟ این بلاییست که سهل اندیشی ما هر بار رقم میزند و هر بار مردمانی نیک از سرزمینی نیکو را فراهم میآورد تا به مرگی دیگر بمیرند. آری این بلا انسانیست. بلاییست که پس از خروار روزها و شبهای فراموشی ما بازمیگردد و واژهی «مرگ» را هجی میکند.
طبس، رودبار، بم، زرند، ورزقان و حالا دیار پهلوانِ کرمانشاه. همانجا که زمینِ رستنِ خوب مردان و زنانیست که هنر و مهربانی و تلاش نام کوچک همهی آنهاست. این بار کرمانشاهِ پهلوان از بلای فراموشی و سهلاندیشی ما لرزید و فرزندانش را از کف داد. همچون فرزندان خوشنام و نیک بسیار دیار دیگر در این مرزِ پرگهر.
آستین همت بالا میزنیم، دل به دل مردم غرب ایران زمین میدهیم و کنارشان میایستیم. ایستادهایم و باز هم میایستیم تا پژواک این با هم بودن در گوش آنانی بانگ بیاورد که مسوول بلایای انسانیاند؛ باری یکبار دیگر میگویم: زلزله بلای آسمانی نیست، بلاییست که از پس فراموشی و سهل اندیشی ما سربرمیآورد. پس بیاییم همتی که این روزها خرجِ شبهای سرد مردم کرمانشاه میکنیم پیوسته کنیم و هشدار گوییم مسوولانی که سوگند خوردهاند حافظ جان و مال مردم ایران سربلند باشند.
به عنوان بازماندهای از رعشهی زمینِ بم همچون دیگر هممیهنانم غمخوار و سوگوار مردمان غرب کشورم هستم. این سوگ را به همهی آنها که ماندهاند تا مرگ نزدیکان را به عزا بنشینند تسلا میدهم و آرزومندم روزی بیاید که رعشهی زمین تنها زنگی بلند برای کرنش زمین در برابر استواری مردم ایران زمین باشد نه دهلیزی فراخ که عزیزان را به کام مرگ کشد.
فاطمه بسطامی